دیگه کم مونده به اومدنت فندق جان
سلام جیگرم، سلام عسلم.
قوبونت برم دلوین.
انشاالله تا 6 روز دیگه میای بغلمون. به امید خدا.
اینقدررر خوشحالم خاله.
آخه خاله زهرا 5 تیر به دنیا اومده، شما هم ایشالا 5 اردیبهشت میخوای به دنیا بیای. یعنی هردومون پنجم به دنیا اومدیم. آهان راستی وبلاگتم 5 مهر ساختم. چه پنج در پنجی شد.
اما از خطری بگم که از بیخ گوشمون رد شد.
روز چهارشنبه 25 فروردین مامانت اومده روی صندلی بشینه که صندلی از زیرش در رفته و افتاده زمین. گویا میز جلوش هم لق بوده و نزدیک بوده بیفته روش.
الهی بمیرم برای مامانت که چه استرسی کشید.
ولی خدا بهمون رحم کرد و تو طوریت نشد فدات بشم. خدا رو صد هزار مرتبه شکر.
اینه که میگن:
گر نگه دار آن است که من میدانم، شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد.
من وقتی فهمیدم اینقدر گریه کردم و ترسیده بودم که به مامانت میگفتم بابا زودتر برو به دنیا بیارش که خیال هممون راحت بشه دیگه. خخخ.
ولی یادم نبود که هر چیزی باید سر موقعش انجام بشه.
خلاصه که... همین دیگه عزیز دلم.
ماه فروردین تموم شد و ما بی صبرانه ی بی صبرانه منتظر اومدنتیم.
انشاالله این روزهای آخر هم به خوبی بگذره و سالم بیای پیشمون.
به خدای مهربون میسپارمت دلی جونم.