نازنین 👸دلوین👸نازنین 👸دلوین👸، تا این لحظه: 3 سال و 15 روز سن داره
وبلاگ دلوینیوبلاگ دلوینی، تا این لحظه: 3 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
مامان دلوینمامان دلوین، تا این لحظه: 36 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره
بابای دلوینبابای دلوین، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
خاله زهراخاله زهرا، تا این لحظه: 21 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

𝐝𝐞𝐥❤𝒗𝐢𝐧 رباینده دل‌ها

💚دل نیست آن دل که دلوین ندارد، بی روی دلوین دل آرام ندارد🧡

1 سال و 1 ماهگی دلوین خوشگلم

1401/3/5 13:24
نویسنده : خاله زهرا
247 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم.

13 ماهگیت مبارک.

دلوین جونم این ماه کلییی پیشرفت داشتی و کارای جدید و بامزه میکنی.

8 خرداد مستقل راه رفتی عزیزم. مبارکت باشههه.

یه بار با مامان و بابات رفته بودین تره بار خرید کنین، اونجا چشمت به خیار ها افتاده. توام که عاشق خیار. هی میخواستی ازشون برداری و بخوری، اما چون کثیف بودن مامانت نمیذاشته. تا اینکه تو کلافه شدی و بابات از اونجا بردت بیرون و حواستو پرت کرده. اما وقتی برگشتین که سبد خریدتون رو بردارین، تا دوباره چشمت به خیارا افتاده این دفعه دیگه جوش آوردی. با اعتراضای شدید بهشون فهموندی که شما چرا و با چه جرأتی به من، یه دخمل اردیبهشتی خیار نمیدیننن؟ خلاصه جیغ و گریه ات همه جا پیچیده بوده و صداش طوری بوده که خود مغازه دار به مامانت گفته خانوم بیا اینجا براش یه خیار بشور بده بخوره. تا وقتی هم مامانت خیارو نشسته و نداده بهت آروم نشدی. کلا نشون دادی که یه اردیبهشتی اصیل و مصممی و هر چی بخوای رو به دست میاری.

یه بارم رو صندلی کودک توی ماشینتون نشسته بودین که مامانت میبینه گلسرت رو از سرت در آوردی و کردی دهنت و گاهی مخفیانه به مامانت نگاه میکنی. انگار خودت میدونستی داری کار بدی میکنی. مامانتم تند گلسرت رو در آورده و بلند گفته دلوین داری چی کار میکنی؟ توام برای اینکه دست پیشو بگیری که پس نری تازه کلی گریه کردی که مامان چرا منو دعوا میکنی؟ خیلی دل نازکی. نباید اصلا دعوات کنیم. چون دخملی ناراحت میشه.

یه روز که سر سفره نشسته بودیم و داشتیم شام میخوردیم، تو چند بار دور چرخیدی و اومدی منو بوس کردی. قربونت برم مهربون من. اینقدررر کیف کردم و بوست کردم.

مامانت وقتی دید خیلی به عینک من توجه میکنی و از صورتم میکشیش و میخواییش، برات یه عینک کوچولو خرید. حالا تو هی عینک خودتو میآوردی میدادی به من و میگفتی بزن به چشمت، بعد دولا شو که من از صورتت بکشمش. کلی هم اینجوری با هم بازی کردیم. یکی نیست بگه آخه مگه عینک تو اندازه منه عسل خانوممم؟

این ماه رفته بودیم کنار دریا و تو برعکس تصور ما خیلی بی قراری کردی اونجا. بابات بردت لب آب، ولی از آب دریا که به سمتت میومد ترسیدی. کلا مثل خودم که اولین بار از دریا میترسیدم توام همینطوری یه ترس غریبی داشتی از دریا. وقتی هم پات میخورد به شن های ساحل بدت میومد. فکر کنم به نظرت کثیف میومدن.

توی مسافرت هم گریه هات دیوونه کننده بود. نمیدونم چرا بدقلقی میکردی. عیب نداره عزیزم. احتمالا اقتضای سنته.

اما از فرهنگ لغاتت بگم که حسابی بلبل زبون شدی برامون عشقم.

میگی اَف یعنی رفت.

دَیید: سعید (بابات)

زها: زهرا (من و مامانت)

لالا: لیلا (خاله لیلا)

آیا: (آریا)

ععو (عمو)

دایی

دده. دادا.

بابا رو چند بار پشت سر هم میگی.

اون روز خاله لیلا داشت تلفنی حرف میزد خیلی بامزه گفتی: کیه؟ وقتی هم بهت میگفت، باز میگفتی کیه؟

بیا رو هم نامفهوم میگی.

وقتی میگیم بیا تاب تاب عباسی میگی: تاب تاب.

مامانم یه عروسک رو بهت نشون داد و گفت دلوین به این میگن نی نی. توام با یه صدای نازک و با لحن سوالی گفتی: نی نیه؟

خاله لیلا یه اسباب بازی برات خریده که هر چی میگی تکرار میکنه. توام اینقدر دوستش داری و برات جالبه.

آخه من قربونت برممم که ماشالا شیرین کاریات تمومی ندارن.

عاشقتم فندق.

پسندها (1)

نظرات (0)