18 شهریور 1399
18 شهریور 1399 «روزی که فهمیدم دارم خاله میشم»
سلام فندق جااان.
خوبی خوشگل؟
خاله جون من اول از همه از خدا میخوام شما سلامت باشی و بچه خوب و مهربونی باشی و مایه افتخار پدر و مادرت بشی.
اما بعدش راستشو بخوای دوست دارم شما یه گل دختر ناز باشی.
آخه ما تو خونوادمون جز من نوه دختر نداریم. منم نی نی پسرا رو دوست ندارم. یعنی ماشاءالله اینقدر پسر بچه دیدم که زده شدم خاله. خخخ.
خیلی یه دخمل ناز دلم میخواد که راحت بتونم بغلش کنم و از وجود نازنینش لذت ببرم.
انشاالله که شما یه نی نی سالم اما دختری. البته هر چی خدا بخواد ما هم راضی ایم.
بگذریم.
میدونی ما کی از وجود تو باخبر شدیم خاله؟
روز 18 شهریور 1399 بود.
چند روز بود که دلم میخواست برم خونه مامان عزیز و مامان تو و خاله های دیگه رو ببینم. ولی خاله معصومه ات میگفت موقعیتش جور نیست و نمیرفتیم.
اون روز صبحش با مامانت حرف میزدم. مامانت میگفت خوابم میاد و خستم. بعدشم گفت میای خونه مامان اینا؟ منم گفتم نمیدونم که مامانت گفت بیا، یه چیز جدید و خوشمزه میخوام بیارم. منم هر چی پرسیدم بهم نگفت چیه و فقط گفت یه شیرینیه. اما من نفهمیدم خاله. مامان شیطونت منو گول زد.
خلاصه عصرش که رفتیم خونه مامان اینا، خاله محبوبه به جای مامانت خبر اومدن تو رو بهمون داد.
واییی خدااا!
من اولش شوکه شده بودم خاله. ولی بعد از خوشحالیم یه جیغ کشیدم و پریدم بالا پایین. بعدش از ذوقم رفتم سجده شکر به جا آوردم.
باورت میشه خاله لیلا هم از خوشحالی گریه اش گرفت وقتی خبر اومدنت رو شنید؟
خیلی روز خوبی بود اون روز. ما خیلیییی خوشحال بودیم. هنوزم خوشحالیم و دعامون فقط سلامتی تو و مامانته.
انشاالله سالم باشی کوچولوی نازم.
حالا که فکر میکنم میبینم جنسیتت هر چی باشه مهم نیست. چون خواست خداست که جنسیت ما آدما چی باشه. مهم فقططط سلامتیته.
قشنگ کوچولوی خاله برای اومدنت لحظه شماری میکنم و هر روز هزار دفعه با ذوق به یاد میارمت.
سالم بمون و حسااابی تو شکم مامانت حال کن و بزرگ شو و بیا که بدجووور بی تاب دیدنتیم.
قربون تو.
خاله زهرا.
