نازنین 👸دلوین👸نازنین 👸دلوین👸، تا این لحظه: 3 سال و 26 روز سن داره
وبلاگ دلوینیوبلاگ دلوینی، تا این لحظه: 3 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
مامان دلوینمامان دلوین، تا این لحظه: 36 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
بابای دلوینبابای دلوین، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
خاله زهراخاله زهرا، تا این لحظه: 21 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

𝐝𝐞𝐥❤𝒗𝐢𝐧 رباینده دل‌ها

💚دل نیست آن دل که دلوین ندارد، بی روی دلوین دل آرام ندارد🧡

اولین خنده ی گل

1400/6/15 23:30
نویسنده : خاله زهرا
70 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خامه عسلی ما. 

فدات بشم دخمل طلا. 

به گفته مامانت یه چند روزی هست که خندیدن رو شروع کردی. 

ولی ما امروز برای اولین بار خنده ات رو دیدیم. 

وووی نمیدونی دلوین که چقده ناز بودی. 

مامانت میگفت گوگولی گوگولی گوگولی و تو میخندیدی. 

خیییلی بامزه بود. 

فدای خندت. 

و اما از پیشرفت های جدیدت بگم. 

وقتی میذارنت رو تشک قشنگ غلت میزنی و میچرخی. یعنی ظرف چند ثانیه از این پهلو به اون پهلو میشی. 

نمیدونم اینو گفتم یا نه. عااااشق تلویزیون دیدنی. ولی به خاطر اینکه چشمت ضعیف میشه مامانت اینا اصلا تلویزیون رو روشن نمیکنن. 

یه بار که بابات داشته فوتبال میدیده یه سری بالشت گذاشته بودن جلوی تو که نتونی تلویزیون رو ببینی. تو هم سعی کردی خودتو از بالشت ها بکشونی بالا تا بتونی ببینی. 

از حموم رفتنم کلی لذت میبری. وقتی میذارنت تو لگن هی دست و پا میزنی و واسه خودت تو آب به حالت شنا در میای. 

اون دفعه مامانت گذاشته بودت که به حالت سینه خیز بری. تو هم سعی میکردی بری. 

من که به همه میگم فکر کنم دلوین 9 ماهگی راه میره. از بس که شیطونی تو دختررر. ماشالله به جونت خاله. بمونی برامون. 

از شلوغی بدت میاد. ولی چاره چیه خاله؟ باید تحمل کنی. بالاخره تو توی یه خونواده پر جمعیت به دنیا اومدی. ولی جالبه که تا میبریمت تو اتاقت با جغجغه و وسایل موزیکالت آروم و سرگرم میشی. کلا خونه خودتون و اتاق خودتو خیلی دوست داری و تو خونه بقیه زیاد گریه میکنی. البته اتاق منم دوست داری. چون از رنگای صورتی و بنفش توش استفاده کردن و پوستر های خوشگل تو اتاقم دارم. 

وااااای نگم برات. 

چند روز پیش دایی یه تیکه سیب داده بود دستت که تو هم با زبونت مزه مزه اش میکردی و میخواستی بذاریش دهنت. چون خطرناک بود و ممکن بود بپره گلوت و از طرفی هنوز وقت غذا خوردنت نشده مامانت ازت گرفتش. ولی تا مامانت ازت گرفتش چنان گریه ای سر دادی که نگو و نپرس. فقط جیغ میزدی و حرص میخوردی. الهی بگردم. ایشالا به زودی غذا خور میشی تو هم خاله. 

مامانت میخواد برای اولین بار بهت حریره بادوم بده. ولی نمیدونم کی. ولی خاطره اولین غذا خوردنتم حتما مینویسم عزیزم. 

عاشقتم نفس. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)