نازنین 👸دلوین👸نازنین 👸دلوین👸، تا این لحظه: 3 سال و 26 روز سن داره
وبلاگ دلوینیوبلاگ دلوینی، تا این لحظه: 3 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
مامان دلوینمامان دلوین، تا این لحظه: 36 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
بابای دلوینبابای دلوین، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
خاله زهراخاله زهرا، تا این لحظه: 21 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

𝐝𝐞𝐥❤𝒗𝐢𝐧 رباینده دل‌ها

💚دل نیست آن دل که دلوین ندارد، بی روی دلوین دل آرام ندارد🧡

200 روزگی قند و نباتمون

1400/8/20 9:31
نویسنده : خاله زهرا
79 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق خاله. 

عزیز دلم تو روز 20 آبان 200 روزه شدی. به سلامتی و مبارکی

از دلبریات نگم برات که چقدر قند شدی. 

مامانت تو رو میچسبونه به صورتش و میگه بوسم کن. تو هم دهنتو میذاری رو صورتش و صورتشو خیس میکنی. بیشتر از بوس کردن انگار میخوای بخوریش. فدااات بشم. 

وقتی مامان عزیز رو از دور میبینی کلی براش میخندی. اما هر وقت میری بغلش گریه میکنی. ببین خاله جون من رو مامان عزیز خیلی حساسم و در مورد اون اصلا شوخی ندارمااا. مامان عزیز منو بزرگ کرده و بیشتر از مامان بزرگ بودن حکم مادری گردنم داره. باید همتون احترامش رو نگه دارین خب؟ 

این ماه میذارنت تو روروک که خیلی دوست داری. چون چند تا اسباب بازی از روروکت آویزونه و روروکت موزیکاله. چند تا دکمه هم روش داره که وقتی میزنیشون صدای موزیک و صدای میو میوی گربه داره و تو خوشت میاد. تا چند دقیقه توش سرگرم میشی و بازی میکنی و اسباب بازیاشو از توش در میاری و میندازیشون بیرون.

مامانت میگه از 20 آبان به طور مستقل غلت خوردی و یه لحظه که ازت چشم برداشته دیده نیستی. نگو از کنارش غلت خوردی و رفتی پشت تختت و اونجا گیر افتاده بودی.

قربونت برررم. نمیدونی چقدر دلم میخواد گازت بگیرم خاله. مخصوصا اون لپ های خوشمزت و پا های کوچولوتو. ولی دلم نمیاد که. حیف!

خیلی بیشتر از قبل گریه ای شدی. البته میگن احتمالا میخوای دندون در بیاری و این گریه و بی قراری ها مربوط به دندونته. انشالله بدون تب و درد دندون در بیاری فندقم. 

وقتی مامان عزیز داره نماز میخونه با دقت نگاهش میکنی و سر و صدا در میاری که توجهش رو جلب کنی. فکر میکنی مامان عزیز داره با تو حرف میزنه و حرکات نماز هم یه سری اداست برای جلب توجه تو. 

به مامان عزیز گفتم حالا وایسا، تا یکی دو ماه دیگه که دلوین بتونه چهار دست و پا راه بره میاد مهر و تسبیحت رو بر میداره و چادرت رو میکشه از سرت. اونم گفت آرههه بابا تازه موقع سجده هم احتمالا رو کولم سوار میشه و فکر میکنه این یه بازیه. 

راستی یه کار بامزه دیگه هم کردی که مامانت اینا واسه من تعریف کردن. 

اون روز تا خاله رویا اومده خونه و وسایل تو رو برده تو حموم که آماده کنه برای حموم بردن تو، تا صدای آب رو شنیدی یه جوری دست و پا زدی که مامانت میگفت اگه دلوین الان میتونست راه بره قشنگ بلند میشد میرفت جلوی در حموم وایمیستاد منتظر. یعنی تااا این حد به حموم و آب بازی علاقه داری. خاله فدا شههه. 

از روز 27 یا 28 آبان دس دسی کردن رو یاد گرفتی. قربون اون دستای کوچولوت برم. 

مامانمم خیلی دوستت داره. هم توی تماسای تصویری کلی قربون صدقه ات میره هم وقتی یه جا جمع میشیم همش تو رو بغل میکنه و نمیذاره به ما چیزی برسه. شده مثل خاله لیلا که توی ماه های اولت نمیذاشت ما بغلت کنیم. 

مامانم عاشق اینه که صبح ها کنار تو بیدار بشه و ببوستت و ماساژت بده. میگه اون موقع خیلی ناز میشی. چون سرحالی و کلی شیطونی و دلبری میکنی برامون. 

همین دیگه عشقم. از پیشرفتات تا جایی که یادم بود نوشتم. 

زیر سایه خدای مهربونمون باشی دلوینم. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)