نازنین 👸دلوین👸نازنین 👸دلوین👸، تا این لحظه: 3 سال و 26 روز سن داره
وبلاگ دلوینیوبلاگ دلوینی، تا این لحظه: 3 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
مامان دلوینمامان دلوین، تا این لحظه: 36 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
بابای دلوینبابای دلوین، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
خاله زهراخاله زهرا، تا این لحظه: 21 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

𝐝𝐞𝐥❤𝒗𝐢𝐧 رباینده دل‌ها

💚دل نیست آن دل که دلوین ندارد، بی روی دلوین دل آرام ندارد🧡

8 ماهگی دلی خانوم

1400/10/5 13:37
نویسنده : خاله زهرا
87 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خامه عسلی من.

5 دی هشت ماهه شدی. به سلامتی و مبارکی.

از 2 دی سرسری میکنی. قربون اون سر کوچولو و خوشگلت.

چهار تا از دندونات در اومده.

گاز میگیری. البته بیشتر مامانتو.

وقتی باد به صورتت میخوره زبونتو میاری بیرون. نمیدونم چرا.

از وسط سیب زمینی و مرغ بهت میدن و با اشتها میخوری.

آخر هفته ها که توی جمع شلوغ خونواده ای خیلی بهت خوش میگذره. ولی امان از شنبه ها که فقط خودت و مامانت تو خونه این و تنهایی. با نق نق کردن به مامانت نشون میدی که پیش من بشین و باهام بازی کن. نمیذاری اون بنده خدا به کاراش برسه دختر بلا.

عاشق گوشی هستی. مخصوصا گوشی مامانت. یه بار که مامانت داشت با مامان من تصویری حرف میزد تو گوشیشو خواستی. اما مامانت بهت نداد. توام دست و پا هاتو میکوبیدی زمین و گریههه. مامانتم گوشی قدیمی باباتو ضد عفونی کرد و بهت داد. ولی اونو نمیخواستی. فقططط گوشی مامانتو میخواستی.

ادای عطسه کردن که در میارن میخندی. فدای اون خنده های یواشکیت.

هنوز چهار دست و پا نمیری. ولی با غلت زدن خودتو میکشی جلو.

خاطره اولین چهار دست و پا رفتنتو حتما برات مینویسم خاله.

اما این ماه یه اتفاق بد هم افتاد.

بمیرم برات که برای اولین بار مریض شدی.

از چهارشنبه 15 دی تا فکر کنم 19 دی.

ویروس گرفته بودی عزیزم.

البته دختر عموت هم بیست روز قبلش گرفته بود. ولی احتمالا تو از اون نگرفتی. چون همو ندیده بودین.

اسهال شدید داشتی و هر چی میدادن بهت بالا میآوردی. اولش فکر میکردیم از دندونته. سعی کردیم با عرق نعنا و نبات خوبت کنیم اما نشد. چون علائم دندون در آوردن رو نداشتی. یکی از علائم دندون در آوردن تبه که خدا رو شکر تو نداشتی. ولی خیلی بی حال بودی.

برای همین مامانت اینا همون شبونه بردنت دکتر که گفت ویروس گرفتی و او آر اس و یه داروی دیگه داد.

شب اول تا صبح حالت بد بود و مامانت بیدار مونده بود. منم همون شبونه چند بار واتساپی حالتو از مامانت پرسیدم. یعنی اون شب منم نتونستم درست بخوابم از نگرانی. آخه عشق منی تو.

اما خدا رو شکر روز بعد بهتر شدی و تونستی حریره بادوم که دوست داری بخوری. هر چند که به خاطر اون ویروس لعنتی و دندون در آوردنت خیلی لاغر شدی و اون لپ هات آب رفتن عزیز دلم.

مامان و باباتم بعد تو مریض شدن. طفلی خاله زهرا (مامانت) که رفت زیر سرم. البته من فکر میکنم خاله ام بیشتر از نگرانی مریض شد.

بالاخره ما یه دخمل طلا که بیشتر نداریم دلوین. حق داریم نگرانش باشیم دیگههه.

خلاصه که... همین.

امیدوارم دیگه مریض نشی خوشگلم.

به خدای مهربونمون میسپارمت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)